دو چشم بینای من دیگر نابیناست
در این عالم گناه، پاک و حق پیداست
زبانم را گاز بگیرم و دلی نرنجانم
شکستن دل سراسر پر از خطاست
بر لبم مهر سکوت زدم لال شدم
دیگر ندارم تحمل درد و بازخواست
دو گوشم را گرفتم تا نشنوم کر شوم
دو گوش من فقط به نصیحت شنواست
نرنجیدم و نمی رنجانم دلی را هرگز
سکوت تلخ من ناپیدا هویداست
ای دل نگرد دنبال خوشبختی
نمی بینی؟ خدا همین نزدیکی هاست
ای دل نگو نیست نمی بینم کجاست
در عمق خود نگاه کن همین جاست
همیشه کن شکر خدای پاک و بی نیاز
او تنها کسی است که همیشه با ماست
نگاهش
چشمانش
خنده ی بی بهانه
روی گونه اش
دیوانه ام کرد
صدایش
حرف هایش
قالب جملاتش
مرا با عشق آشنا کرد
لرز در صدایم
ترس در جملاتم
آشکار بود
آن روز گذشت
اما آن قرص ماه
جلو چشمم
آن جملات ٬آن صدا
در گوشم ماند
عشق را مزه کردم
و فهمیدم
عشق زیباست
اگر که چشمت
زیبایی ها را ببیند
گفتی خسته شدم بیا به هم بزنیم و من فقط سکوت کردم گفتی یک خواهشی دارم بعد رفتنم مرا فراموش کن و من فقط سکوت کردم گفتی تمام خاطرات را هر چی داریم فراموش کن و من فقط سکوت کردم و تو رفتی بعد از مدتی برگشتی گفتی بیا از نو شروع کنیم و من فقط سکوت کردم جواب تمام سکوت هام قط این بود:نمی تونم